- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آن که آهش در دل هفت آسمان تأثیر داشت روزها در کنج زندان نالۀ شبگیر داشت باب حاجات خلایق بود و پیش اهل فضل باب جود و بخشش او یک جهان تفسیر داشت آفـتـابـی ذره پـرور بود در مُـلک وجود مُلک دلها را به مهر خویش در تسخیر داشت لب زحق گوئی نمی بست آن امام راستین گرچه روز وشب به پا وگردنش زنجیرداشت بیمی از روبه مرامان جهان در دل نداشت شیر در زنجیر بود و ناله ای چون شیرداشت روزها را روزه بود و شام در راز و نیاز با چنین اخلاص و تقوا جنگ با تزویر داشت من نمی دانم چرا آن زندگی بخش جهان از تمام زندگانی جان و قلبی سیر داشت ای «وفائی» روز آزادی از آن زندان مدام بر سـر سـجادۀ سبـز دعـا تکـبیر داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
کسی که بـوسه زند عـرش، آستانش را قـضـا به گوشۀ زنـدان نهـد مکـانش را کسی که روح الامین است طایر حرمش هـجـوم حادثــه بر هـم زد آشـیـانـش را به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد به جـان خـریـد بـلاهای شـیـعـیـانش را قسم به سجدۀ طولانیاش ز شب تا صبح بـسـود حـلـقـۀ زنـجـیـر استـخـوانش را چو از مــدیـنـه پـیـغـمـبـرش جدا کردند به هـم زدنــد دریـغـا که خـانـمـانـش را ز حـیـله بـازی هارون دون نجـاتش داد بـریـده بـود ز بـیــداد خـود امــانـش را به جز عـبـای فـتـاده به خاک در زندان نـبـیـنـی آن که بـجـویی اگر نشـانش را
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هر كجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نـمـرده است، ز كـنـج قـفس آزاد كنید مُـرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پـرى یـاد از غـربـت زنــدانـى بــغــداد كـنـیـد چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عـزیـز دل زهـرا و عـلـى یـاد كـنـیـد كُند و زنجیر گشایید، ز پـایش دم مـرگ زین ستمكارى هارون، همه فـریـاد كنید چـار مزدور، اگـر جـسم غـریـبى ببـرند خـاطـر مـوسـى جـعـفـر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مـناجات و دعـا كارش بود گـوش بـر زمـزمـۀ آن شـه عـبّـاد كـنـیـد پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شمـا گـریـه بر آن كـشتـۀ بیـداد كنید نـگـذارید كه مـعـصـومـه خـبـردار شود رحــم بـر حـال دل دخـتـر نـاشـاد كـنـیـد "خوشدل" از ماتم آن باب حـوائـج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یـاد کـنید
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هـر قـدر پـیـر می شوی و مـو سـپـیـدتر وا می شود به روی تو زخـمی جـدیـدتر در سجده دید هر كه تو را، جز عبا ندید هر روز می شوی ز چه رو نـاپـدیـدتر؟ دریــا به روی تخـته شكسته چه می كند؟ از تـو بـعـیـد نیست از این هـم بـعـیـدتر جـدّت به بـوریـا و تـو در هـفـت پارچه! هـر یک ز دیـگـری هـستـیـد غـریب تـر
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از گـردش فـلـک، سـر و سالار سلسله شد در کـمـنـد عـشـق، گـرفـتـار سلسله نَـبـوَد هـزار یـوسف مـصـری بهای او آن یـوسـفـی که بـود خـریــدار سـلـسـله تا دست و پا و گردن او شد به زیر غُل رونـق گـرفت ز آن هـمـه بازار سلسله هرگز گلی ندیده ز خار آنچه را که دید آن عـنـصــر لـطـیـف ز آزار سـلـسـلـه آگـه ز کار سلسله جـز کـردگـار نیست کان نـازنین چـه دیـد ز کـردار سلسله؟ غـمـخـوار و یار تا نفس آخرین نداشت نـگـشـود دیـده جـز که به دیـدار سلسله جان ها فـدای آن تن تنها که از غـمـش خـون میـگریست دیدۀ خـونـبـار سلسله این قصه،غصه ای است جهانسوز وجانگداز کوتـاه کـن که سـلـسـلـه دارد سر دراز
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
یا رب رضای من بود انـدر رضای تو کـایـنـسان اسیـر بـنـدِ گـرانـم بـرای تـو روز و شـبـم به ظلمت زندان یکی بُوَد هر چند روشن است دلـم از ضیـای تو از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک چون مـونـسـم تـویی؛ و منـم مبتلای تو سخت است درد غربت و هجران و انتظار اما چه غم؛ که سهـل شود در هوای تو از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی شـادم که میرسـم به وصـال لـقـای تو دیگر ز عمر سیرم و از زنـدگی بـری خـواهم که جـان خویش نـمایم فـدای تو آن کـنـج خـلـوتی کــه بـرای عـبـادتـت میخواستم، نـصیب شدم از عـطای تو ای حـجـت خـدای که باب الـحـوائـجـی دارد امــیـد بـر تـو "مـؤیـد" گــدای تـو
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
احوالِ من از این تنِ تب دار روشن است زندانِ من به چـشمِ گُهربار روشن است از صبح تا غروب که حَبسم در این قفس تا صبـح حالم از دمِ افـطار روشن است این سال ها که سـخـت گـذشته برای من هر لحظه اش زِ آه شرر بار روشن است یـکـجـا بـلای شـیـعـه به جـانم خـریده ام آثـارِ آن بـه جـسـمِ مـنِ زار روشن است حـرفـی زِ استـخـوانِ صبـورم نـمی زنم از سـاقِ پــام شــدّتِ آزار روشـن اسـت جسمم نحیف هست، ولی غیر عادی است! حـتّـی به زیـرِ سایـۀ دیوار روشن است! زنـجـیـر را که عـضـوِ جـدیـدِ تـنـم شده پنهان نکرده ام، همه اَسرار روشن است من دیده بسته ام به همه جز رضای خود چـشـمم فـقط به دیدنِ دلدار روشن است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
چشم هایش همه را یاد خـدا می انداخت لرزه بر جان و دل تک تک ما می انداخت پا بـرهـنـه همه بر بُشر شدن محتاجـیم نظری کاش که بر ما، گذرا می انداخت دست بسته فقط او بود که شد دست به خیر سکّه نه، ماه به کشکول گدا می انداخت زخــمِ زنجِیر به روی بـدنش بـود ولی زَهر هم بر جگرش چنگ،جدا می انداخت چشم خود بست ولی دختر او چشم به راه روی شانه پسرش شال عـزا می انداخت او پُر از درد شد امّـا به خداونـد او را روضۀ کوچه و گـودال ز پا می انداخت پیکرش زخم شد امّا سر او دست نخورد شد خراشیده ولی حنجر او دست نخـورد
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
چهار چوب نگاهت به چهـار دیـواری اگرچـه روز نـداری، هـمیـشه بیـداری مکـیـده است تـوان تو را لب زنـجـیـر برای دادن جان،خسته جان! توان داری تـفـاوتی نکـنـد روز و شام در چـشمت ز دست دشـمـن خود دائـماً در آزاری بگو که غنچۀ خود را ز دست گل چینان کجا به دست که ای باغبان تو بسپاری؟ دوبـاره روزه ای اما؛ ز کـیـنه ها گـشته غـذای زهری دشـمن؛ برایت افطاری
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان در شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
آقا بیا که روضۀ موسی بن جعـفر است چـشمانمان ز داغ مصیباتـشان تر است جامـه سیـاه بر تـن و بر جـان شـرار آه دل هـا به یـاد غـصۀ او پُـر ز آذر است افـتاده است بی کس و تنهـا، غـریب وار مـردی که با تمـامی خـلـقت برابر است مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است زندان نگو، که گرم مناجات با خداست غار حرای حضرت موسی بن جعفر است بـاشد همـیـشه ورد زبـانـم به هـر نـفس لعـنت به آن یهودی بی دین که کافر است ای مـن فـدای شـال عـزای شـمـا شــوم آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفـر است
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
حصار پشت حصار آفتاب در زنجـیر و صبر سجـده کند در کـجـاوۀ تـقـدیر و سقف ابری زندان چقـدر کوتاه است برای آن که شود خواب کهنه ای تعبیر سیاه شب؛ پر از آوازۀ نماز کسی ست صدای لـرزش زنـجـیرهای دامن گیر صدای بال قنوتی که زخم ریزان است زبـور آیـنـه هـایی که می شود تـکـثـیر چه سعی ها که نشد تا شکسته اش بینند برای آن که بریزد به دامنش تـقـصیر دوتکّه پوست، دو سه تکّه استخوان نحیف که در محاصرۀ کـینه می شود تعـزیر بهار مـوسـوی آشـفـتـه می شود در باد و یک پـیـالـۀ مـسـمـوم می کـند تـأثـیر
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
پر بسته بود وقت پریدن توان نداشت حتی به خانه نیز؛ ز دشمن امان نداشت خو کرده بود با غـم زندان خـود ولی دیگر توان صبر در آن آشیـان نداشت جـز آهِ زخم هـای دهـن بـاز کـرده اش در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت آنـقـدر زخـمی غـل و زنجـیر بود که انـدازۀ کـشـیـدن یـک آه جـان نـداشـت هر چند مـیـزبان تنش تـخـته پـاره شد هرچند روی پـل بدنـش سایبان نداشت دیـگـر تـنـش اسـیـر سُـم اسب ها نـشد دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای که در پای دعـا دستی تـوانا داشتی در نـیـایش بـال پـروازی به بـالا داشتی ولوله افـتاد از شور تو در هفت آسمان درمناجات و دعا از بس که غوعا داشتی ذکر تو هر روز یا سبّوح و یا قدّوس بود با چنین آواز جا در عرش اعـلا داشتی هیچ از تـاریکی زنـدان ننـالـیدی که تو خلوتی با خالق محبوب و یـکـتـا داشتی جبرئیل ازگوهر اشکت به کف تسبیح داشت ای که درباغ دعا چشمی چو دریا داشتی از نـسـیـم مـهـر تو مـوسی کـلیم الله شد در نفـس هایت تو اعجاز مسیـحا داشتی نورعشقت روشنی بخشید برسینای عشق در نـگـاه روشـنـت نـور خـدا را داشتی قدسیان مست تـمـنای تو می گشتند و تو رنگ و بو ازگلشن سرسبز طاها داشتی گرچه سائید ازغل و زنجیر پای تو ولی در ره عشق و وفا جانی شکـیـبا داشتی اجر روزه داریت این بود در افطار عشق کز شهادت باده ای ناب و گوارا داشتی تا قیامت از سر دلـدادگـان خـود مگـیر سایه ای کز ابر رحمت بر سر ما داشتی هر زمانی که عـدو زد تـازیانه بر تنت در دل خود دردی از غم های زهرا داشتی جای دارد بر فلک ناز آورد روز جـزا گربگویی ای «وفائی» لطف ما را داشتی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی ابن جعفر ای همه آزادگان را مقتدا موسی ابن جعفر ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی هم قدر را هم قضا را رهنما موسی ابن جعفر با نـگـاه نـافـذت ای مـوسـی آل مـحـمـد شدعصا دردست موسی اژدها موسی ابن جعفر در دل مطمورهها داری به فرمان الهی حکمرانی بر سماوات العلی موسی ابن جعفر کـاظمینت از برای شـیعـیان و دوستانت هم مدینه،هم نجف، هم کربلا موسی ابن جعفر شب که تاریک است وتنهایی چراغ تواست باتو حلقۀ زنجیر میخواند دعا موسی ابن جعفر این عجب نبود که کوه ودشت وصحرا وبیابان با تو گردد همنوا و همصدا موسی ابن جعفر تا بود جانم بـه تن دست از ولایت بر ندارم کز ولادت با تو بودم آشنا موسی ابن جعفر ناز بر فـیض مسیحا میکنم جایی که باشد خاک درگاه تو بر دردم شفا موسی ابن جعفر عضوعضوم گر زهم گردد جدا صد بار بهتر کز تو یک لحظه دلم گردد جداموسی ابن جعفر تربت وصحن وسرای تواست درشهر دل من هردلی بر تواست یک صحن وسراموسی ابن جعفر شُهـرت باب الحوائج در امامان را تو داری انس و جان آرند درکویت رجا موسی ابن جعفر کل خلقت را دهی حاجت اگر آرند خلقت بر درت پیوسته روی التجا موسی ابن جعفر تو همان چشـم خدای ذوالجلالی کز نگاهی خلق عالم را کنی حاجت روا موسی ابن جعفر دوست دارم کزدوچشم خویش درپای ضریحت اشک ریزم بر توهرصبح ومسا موسی ابن جعفر دوست دارم گردنم در حلقۀ زنجیر باشد تا کنم یاد از تن پاک تو یا موسی ابن جعفر دوست دارم چون درختی بین آب و گل بمانم تا بدانم با تو چون شد سال ها موسی ابن جعفر کُند بر پا، دست در زنجیر، اشکت در دو دیده در دلت خون، بر لبت ذکر خدا موسی ابن جعفر کس نبود از هیفده دختر به بالای سر تو تا بگرید بر تو و گیرد عزا موسی ابن جعفر تو همای قلـۀ نوری و زندانت قـفس شد در قفس ماند ازتو مشتی پربه جاموسی ابن جعفر با کدامین جرم بعد از سال ها حبس و شکنجه سوخت قلب پاکت از زهر جفا موسی ابن جعفر چون نگرید بر تو میثم ای همای وحی کآخر گوشۀ زندان بدادی جان وگردیدی رهاموسی ابن جعفر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
مشـکـل گـشـای کـارهـا باب الحـوائج ذکــر تـوسّـل های ما بـاب الـحـوائـج دارد هوای شـیـعـه را باب الـحـوایـج پیوسته می گوییم «یا باب الـحـوائج» پر می کـشد دل های ما تا کـاظـمیـنش امشب عجب دارد تـمـاشـا کـاظمینش عیسای اهل البیت مـوسـای کلیم است مانند بـابـایش کـریـم ابن الکریم است بین دعـاهـایش غـریبه هم سهیم است بابای سلطان خـراسـان از قـدیم است دارد دمی مـثـل مسیـحـا کـظم غیظش عبد خدا می سازد او با کـظم غیظش از هر بـلایی شیـعـه ها را حفظ کرده تحت لـوای خـویش ما را حـفظ کرده در سینه اش عـلـم خـدا را حفظ کرده اعـجـازهـای انـبــیـا را حـفـظ کــرده با یک نگاهش زیر و رو شد بُشرحافی مجذوب حُسن خُلق او شد بُـشر حافی آری وقــار او وقــار دیــگــری بــود اکـسـیـر عـلـم او عـیـار دیـگـری بود هر احـتـجـاجش افـتـخـار دیگری بود تـیـغ کـلامش ذوالـفـقـار دیـگری بود مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود در هرسؤالی پاسخش دندان شکن بود گلبـرگ های یـاس را پـژمـرده بـودند از بس که آقا را شکـنـجه کرده بودند پا را دگـر از حد فـراتـر بُـرده بـودند رقـاصه ای را پـیـش او آورده بـودند ذکر الهی را عـجب محسوس میگفت «سبحانکَ»«قدّوس»«یا قدّوس» میگفت یک بار نه ... بلکه هزاران بار افـتاد در لـحـظـۀ بـرخـاسـتـن بـسـیار افـتاد دسـتـش ز روی شـانـۀ دیــوار افــتـاد آن لحـظـه یـاد مـادرش انـگـار افـتـاد زنـجـیرها تاب و تـوانش را گـرفـتـند یک عـدّه ای نامرد امـانـش را گرفتند
: امتیاز
|
شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
قلبی که به دست غصه ها زنجیر است مانـنـد هــوای سـامـرا دلـگـیر است آقــای جــوان شـهــر غــم هـا دیـگـر از شـدّت ظـلم این زمانه پـیـر است زخـمی شـده از زهـر، گـلـوی مـولا زهـری که به بُرّندگی شمـشیر است یـک مــادر قــد خـمــیـده از راه آمـد بالای سـرش نشست...اما دیـر است انـگـار که زخـم چـهـره را می بـیـنـد چشمان ترش محو همان تصویر است یک کـربـبـلا عـطـش بـرایش مـانـده نـوشـیدن آب هـم که بی تاثـیـر است نـیـمه شب سـامـرا و دوری...انگـار این غصه به آه هرشب من چیره ست ما را به دعـای خیر خود مهـمان کن آقـا نـفـس حـق شـمـا اکـسـیـر اسـت
: امتیاز
|
شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
تنهـا نه اینکه بر تن تو جـامۀ عـزاست حتی سیـاه پوش غمت سُـرّ من رئاست غم، واژه ای که بیشتر از هر کس دگر با چـشم هـای دائـم الأشـک تو آشنـاست تنهـا، غریب، گـوشـۀ سـرداب خـانه ات بر گونه هایت اشک عزای پدر رهاست ایـن روزهـا اگـر کـه نـداریـد زائــری ما را به سامرا ببر، اینجا پر از گداست انــگــار مــاتــم تــو تــمـامـی نـدارد و هر روز، سینۀ تو به یک داغ مبتلاست تـو سـوگـوار خـانـۀ آتـش گـرفــتــه ای اما شکستن تو در این داغ، بی صداست مثل هـمـیـشه آخـر شعـرم رسید و بـاز دستم به دامن تو و امضای کـربـلاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در هنگام وفات
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بـود پارهگریبان، بی سر و سامان شدن بود اول قـرار ما دو تـا قـربــان شـدن بود رفتی و سهـم من بـلاگــردان شدن بود یکسال و نیم آتـشگرفتن سهـم من بود تـقــدیــر پـروانه از اول سـوختـن بود یکسال و نیم از رفتن تو گـریـه کردم با هـر نــخ پـیـراهـن تو گـریـه کـردم خیــلــی برای کـشـتـن تو گـریه کردم با خـنـدههای دشـمن تو گــریــه کـردم هرشب بــدون تو هزاران شب گذشته دیگــر بیا آب از ســر زینب گــذشتـه آخــر مــرا بـا غــصّــۀ ایّــام بــردنــد با خــاطـرات سیــلی و دشنــام بـردنـد بین همان شهــری که بزم عــام بردند این آخـر عــمـری مرا در شــام بردند پــروانــه ها خـاکسترم را جمع کردند از زیــر سایه بستــرم را جـمع کردند گــفــتــم به عبـدالله که یــاد قَــرَن کــن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن این آخر عـمـری مرا رو به وطـن کن من را میان کـهـنـه پـیـراهن کـفـن کن با قــاسم و عبــاسـم و اکـبــر بیــائــیـد من را بـسوی کــربــلا تـشـیـیـع نمائید حــالا دگــر بال و پــری دارم، نـدارم در آتـشـت خــاکــسـتـری دارم، ندارم من سـایــۀ بــالا ســری دارم، نــدارم چـیزی به جز چشم تری دارم، نـدارم آنقدر بین کوچهها بال و پـرم سوخت والله بـعـد کـربـلا خـاکـستـرم سوخت بــاور نخــواهی کــرد با اغـیـار رفتم بـا قلب پــاره بر ســر بــازار رفــتــم خیـلــی میــان کـوچـههـا دشـوار رفتم بــا نـاسـزای تــنــد نــیــزهدار رفــتــم یـادم نـرفـتـه دست بر پـهـلـو گـرفـتـم با کعب نی هـم، ای برادر خو گرفتم دیر آمدم دیدم سرت دست کـسی رفت عـمّـامـۀ پـیـغـمـبرت دست کسی رفت هم یـادگــار مـادرت دست کـسی رفت دیدم چسان انگشترت دست کسی رفت هم خـویش را پـهـلوی تو انـداختم من خود را به ناله روی تـو انـداخـتــم من
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی وفات حضرت زینب سلام الله علیها
یـا زهـرا ببـیـن جـانم بـر لبِ ســـوز عــالـم از داغ زیــنـبِ دختـر عزیزت تـو بستـره ای وای ای وای عـزادار غـم های دلـبـره ای وای ای وای مـی خونه گـل حـیـدر*** أشهد و دم آخـر*** به یـاد مصیبت هـای بـرادر وای؛ غریب حسین ــ غریب حسین ــ غریب حسین (۲) ********************************************* پـیـرهـن حـسـیـن تو آغوششه هنوز یک صدا توی گوششه یکی میزنه ناله از عطش ای وای ای وای یکی میان خیمه کرده غش ای وی ای وای دل عمّه چه زاره *** میگـه عیـبی نداره *** عموی با وفاتون آب میاره وای؛ غریب حسین ــ غریب حسین ــ غریب حسین (۲) ********************************************* وقت رفـتـنه داره سـوز و آه یـاد کــشــتـۀ بـیـن قـتــلـگــاه میگه زیرلب نور عین من ای وای ای وای لباسات و بردن حسین من ای وای ای وای سر تو روی نی ها *** کفنت خاک صحرا ***أمون از دل حیدر، دل زهرا وای؛ غریب حسین ــ غریب حسین ــ غریب حسین (۲)
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در هنگام وفات
ای آنکه وجــودم شده بیت الحـزن تـو غـرق غـم و انـدوه شـدم از مـحـن تو در آتش هجران تو یک سال شب و روز چون شمع وفا سـوخـتم از سوختن تو یک سال نه،یک عمرگذشته است که ازغم گـریـان شــده ام بـر بـدن بـی کـفـن تـو در خـلـوت با پیرهن غـرقـه به خونت مـشـغـول زیـارت شـده ام بـا بــدن تـو خواهی که بدانی چه رسیده است به زینب صدچاک شده جان ودل من چو تن تو آتـش زده یـکـبـار دگـر هـسـتـی مـا را خـونـی که روان بود ز کـنـج دهن تو تو لالـۀ خـونـیـنـی و من یـاس کـبتودم پـرپـر شـده ام از غـم پـرپـر شـدن تـو همراه بـسی خـاطـرۀ مـردی و ایـثــار ثبـت است به تـاریـخ پـیام و سخن تو عمری ست«وفائی» ز مصیبات دل من بـا آتـش دل سـوخـتـه در انـجـمـن تـو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها هنگام وفات
در چـشـم های مـنـتـظرم نا نمانده است یک چـشـم هم بــرای تماشا نمانده است از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم اشکی برای دخـتـر زهـرا نـمانـده است نزدیک ظـهـر و بستـر زینب در آفتاب جانی ولی در این تن تـنـها نمانده است چـیزی برای آنکه فـشـارم به سیـنـه ام جز این لـبـاس کهـنـه خدایا نمانده است غــارت زده منم که پس از غـارت دلم زلـفـی بـرای شـانـه زنـهـا نـمانده است ای شـاه بی کـفـن، کـفـنـم کـن بــرادرم با دست خـود به چـادر مـشـکـی مادرم آه از خـیــام شـعـلـه ور و از شراره ها از خـنـده هـا،هـلـهـلـه هـا و اشـاره هــا غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند بـسـتـنـد پـیـش مـا هـمـۀ راه چــاره هـا غـارت شدند جـوشن و پـیـرآهن و علم حـتـی زخـیـمـه هـا هـمـۀ گـاهـواره هـا در دستـهـا نـبـود بـه جـز تـازیـانـه هــا بر پنجه هـا نبـود به جـز گـوشـواره ها چیزی نـمـانده بود که معـجـر بخوانیش بر گیـسـوان شعـلـه ور از تکه پاره ها از بس زدند بال و پر کودکان شکست از بس زدند چوب تر خیزران شکست
: امتیاز
|